یک شنبه 1391/11/8 امروز مامان کلاس خیاطی داشت وبابایی هم هنوز از ماموریت برنگشته، پس تصمیم گرفت تا... منو هم با خودش به کلاس ببره.نزدیک ساعت 4 ونیم بود که منو خوابوند وبعد هم ساعت 5 با خودش سر کلاس برد . نیم ساعت اولو خواب بودم ولی بعد از اون بیدار شدم یکم خوراکی خوردم بعد هم توی دفتر مامان شروع کردم به نقاشی کردن ،به قول مامان به جای اون امروز من یادداشت برداری می کردم. خوش گذشت دوستای مامان به جای اینکه حواسشون به کلاس باشه حواسشون به من بود و با من بازی می کردند . بعضی از دوستاشون هم می خواستند تا دوباره مامان به همراه من به کلاس بیاد. ...